در گیرد آن دلی که به دلدادگان نسوخت
آتش به سینه ای که به عشق جوان نسوخت
آهی که چرخ تاز نشد ناکشیده به
آن ناله نیست کاو، جگر آسمان نسوخت
کی گرم می کند دل نامهربان کس
فریاد من که سینهٔ کوه گران نسوخت
شرم است اگر ز باده و پیمانه بگذرد
از تاب دل هرآن که می اندر رزان نسوخت
نبود ز سوز سینهٔ دلدادگان خبر
آن کاو به داغ عشق، دلی لاله سان نسوخت
«بارق» دریغ بر تو که این آه شعله بار
دشمن که هیچ، طرف دل دوستان نسوخت
کابل، دی ١۳۳۳